همیشه چنان مشغول کار باش که حتی فرصت پیدا نکنی بیندیشی که در جهان چیزی به نام ناامیدی وجود دارد.
*دیل کارنگی*
بزرگ ترین افتخار در این نیست که هرگز سقوط نکنیم بلکه در این است که هربار که سقوط کردیم مجدداً به پا خیزیم
*کنفوسیوس*
بسیاری از مردان بزرگ، برای عظمت خود مدیون به مشکلات بزرگی که در زندگی با آن روبه رو بوده اند هستند.
*اسپرژن*
هرشکست قدمی به سوی پیروزی است
*ژاکوب ریس*
روزی روبرت دو ونسنزو گلف باز بزرگ آرژانتینی ، پس از بردن مسابقه و دریافت چک قهرمانی لبخند بر لب در مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختکن باشگاه می شود تا آماده رفتن شود. پس از ساعتی، او داخل پارکینگ تک و تنها به طرف ماشینش می رفت که زنی به وی نزدیک می شود. زن پیروزیش را به او تبریک می گوید و سپس عاجزانه می افزاید که پسرش به خاطر ابتلا به بیماری سخت مشرف به مرگ است و او قادر به پرداخت حق ویزیت دکتر و هزینه ی بالای بیمارستان نیست.
دو ونسنزو تحت تأثیر حرف های زن قرار می گیرد، قلمی از جیبش در می آورد، چک مسابقه را در وجه وی پشت نویسی
می کند و درحالی که آن را در دست زن می فشارد، می گوید:(( برای فرزندتان سلامتی و روزهای خوش آرزو می کنم.))
یک هفته پس از این واقعه دو ونسنزو در یک باشگاه روستایی مشغول صرف نهار بود که یکی از مدیران عالیرتبه ی
انجمن گلف بازان حرفه ای به میز او نزدیک می شود و می گوید:(( هفته ی گذشته چند نفر از بچه های مسئول پارکینگ به من اطلاع دادند که شما در آنجا پس از بردن مسابقه با زنی صحبت کرده اید.))
دو ونسنزو سرش را به علامت تأیید تکان می دهد. مدیر عالیرتبه در ادامه ی سخنان خود می گوید:(( می خواستم به اطلاعتان برسانم که آن زن یک کلاهبردار است. او نه تنها بچه ی مریض و مشرف به موت ندارد ، بلکه ازدواج هم نکرده. او شما را فریب داده، دوست عزیز.))
دو ونسنزو می پرسد:(( منظورتان این است که مریضی یا مرگ هیچ بچه ای در میان نبوده؟))
دو ونسنزو می گوید:(( در این هفته، این بهترین خبری است که شنیدم.))
روزی پسری نزد شیوانا آمد و به او گفت که یکی از افسران امپراتوری مزاحم او و خانواده اش شده است و هر روز به نحوی آن ها را اذیت می کند. پسر جوان گفت که افسر گارد امپراتور مبارزی بسیار جنگاور است و در سراسر سرزمین امپراتوری کسی سریع تر و پر شتاب تر از او حرکات رزمی را اجرا نمی کند. به همین خاطر هیچ کس جرات مبارزه با او را ندارد. این افسر نامش "برق آسا" است و آنچنان حرکات رزمی را به سرعت اجرا می کند که حتی قوی ترین رزم آوران هم در مقابل سرعت ضربات او کم می آورند. من چگونه می توانم از خودم و حریم خانواده ام در مقابل او دفاع کنم؟!
شیوانا تبسمی کرد و گفت:" او را به مبارزه دعوت کن و در نبردی مردانه او را سرجایش بنشان!"
پسر جوان لبخند تلخی زد و گفت:" چه می گوئید؟! او "برق آسا" است و سریع تر از برق ضربات خود را وارد می سازد. من چگونه می توانم به سرعت به او ضربه بزنم؟!"
شیوانا با همان لحن آرام و مطمئن خود گفت:" او را به مبارزه دعوت کن و در نبردی مردانه سر جایش بنشان! برای تمرین ضربه زنی برق آسا هم فردا نزد من آی تا به تو راه سریع تر جنگیدن را بیاموزم!"
فردای آن روز پسر جوان لباس تمرین رزم به تن کرد و مقابل شیوانا ایستاد. شیوانا از جا برخاست به آهستگی دستانش را بالا برد و با چرخش همزمان بدن و دست و سر و کمر و پاهایش ژست مردی را گرفت که قصد دارد به پسر جوان ضربه بزند. اما نکته اینجا بود که شیوانا حرکت ضربه زنی را با سرعتی فوق العاده کم و تقریبا صفر انجام داد. یک ضربه شیوانا به صورت پسر نزدیک یک ساعت طول کشید. پسر جوان ابتدا مات و مبهوت به این بازی آهسته شیوانا خیره شد و سپس با بی تفاوتی در گوشه ای نشست. یک ساعت بعد وقتی نمایش ضربه زنی شیوانا به اتمام رسید. شیوانا از پسر خواست تا با سرعتی بسیار کمتر از او همان ضربه را اجرا کند.
پسر با اعتراض فریاد زد که حریف او سریع ترین مبارز سرزمین امپراتور است. آن وقت شیوانا با این حرکات آهسته و لاک پشت وار می خواهد روش مبارزه با برق آسا را آموزش دهد؟!؟ اما شیوانا با اطمینان به پسر گفت که این تنها راه مبارزه است و او چاره ای جز اطاعت را ندارد."
پسر به ناچار حرکات رزمی را با سرعتی فوق العاده کم اجرا نمود.
یک حرکت چرخیدن که در حالت عادی در کسری از ثانیه قابل انجام بود به دستور شیوانا در دو ساعت انجام شد. روزهای بعد نیز شیوانا حرکات جدید را با همین شکل یعنی اجرای حرکات چند ثانیه ای در چند ساعت آموزش داد. سرانجام روز مبارزه فرا رسید. پسر جوان مقابل افسر امپراتور ایستاد و از او خواست تا دست از سر خانواده اش بردارد. افسر امپراتور خشمگین بدون هیچ توضیحی دست به شمشیر برد و به سوی پسر جوان حمله کرد. اما در مقابل چشمان حیرت زده سربازان و ساکنین دهکده پسر جوان با سرعتی باور نکردنی سر و صورت افسر را زیر ضربات خود گرفت و در یک چشم به هم زدن برق آسا را بر زمین کوبید.
همه حیرت کردند و افسر امپراتور ترسان و شرم زده از دهکده گریخت. پسر جوان نزد شیوانا آمد و از او راز سرعت بالای خود را پرسید. او به شیوانا گفت:" ای استاد بزرگ! من که تمام حرکات را آهسته اجرا کردم چگونه بود که هنگام رزم واقعی این قدر سریع عمل کردم؟"
اگر می خواهی برای زندگی ات معنای عمیقی
بیابی،نمی توانی آن را از لابه لای اظهار نظر
دیگران در مورد خودت پیدا کنی. به درون خودت
رجوع کن.
_______________________
در سراسر زندگی بیهوده ترین احساس ها احساس
گناه داشتن برای اتفاقی که افتاده و نگرانی از آن
چیزی است که ممکن است اتفاق بیفتد.
______________________________
هرقدر نسبت به خودت مهربان تر باشی، خود به خود
واکنشت نسبت به دیگران مهرورزی بیشتر خواهد بود.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ