هر بعد از ظهر، مردى که مىتوانست در تختخوابش بنشیند در کنار تک پنجره اتاق مىنشست و تمام آنچه را که مىتوانست در بیرون از پنجره ببیند، براى هم اتاقىاش تعریف مىکرد. مردى که در تخت دیگر خوابیده بود با شنیدن توصیفهاى مرد دیگر، امید به زندگى را دوباره در قلبش زنده مىکرد و با شنیدن جنب و جوش و حال و هواى بیرون از اتاق، جانى دوباره مىگرفت.
- پنجره، رو به پارکى باز مىشود که دریاچهاى زیبا در وسط آن، خودنمایى مىکند. اردکها و قوها در حال شنا هستند و بچهها در حال بازى کردن با قایقهاى اسباببازىشان و... .
به همین منوال، روزها و هفتهها گذشت.
یک روز صبح، وقتى پرستار براى نظافت تخت مردى که کنار پنجره بود آمد، با بدن بىجان آن مرد مواجه شد که در کمال آرامش، در حال خواب مرده بود. او با ناراحتى مسئولان بیمارستان را صدا زد تا اینکه بدن بىجان او را بردند.
آن مرد دیگر، از پرستار خواهش کرد که تختش را با تخت کنار پنجره، عوض کند. او به هر زحمتى که بود، آرام آرام، با وجود درد و سختى، بعد از مدتها توانست دنیاى بیرون از پنجره را ببیند، امّا در حیرت با دیوار سفید رنگى مواجه شد که از پارک و دریاچه و جنب و جوش بچهها هیچ خبرى نداشت.
او با تعجّب از پرستار پرسید: «هماتاقىاش چیزهاى جالب و شگفتانگیزى از منظره بیرون پنجره تعریف مىکرد. پس آنها کجا هستند؟»
پرستار در جوابش گفت: «او فقط مىخواست تو را به زندگى، امیدوار کند.»
با استقامت می توان امیدوار بود و با امید می توان پایداری کرد.کسی که از رسیدن به مقصود نا امید شده و استقامت نداشته باشد، همه مشکلات را غیر قابل حل می بیند ، چرا که امید لازمه تداوم زندگی است.روزی حضرت عیسی (ع) در محلی نشسته بود. پیرمردی داشت زمین را برای زراعت آماده می کرد. حضرت گفت : خدایا ! آرزو را از دل این مرد زایل کن.
همان دم پیرمرد بیل خود را انداخت و روی زمین خوابید. ساعتی گذشت، عیسی (ع) باز گفت:خدایا ! دوباره آرزو و امید را به او برگردان.
نا گاه پیرمرد بیل را برداشت و شروع به کرد. حضرت از او پرسید: چه شد بیل را بر زمین گذاشتی و باز بعد از ساعتی، آن را برداشتی و به کار مشغول شدی؟
پیرمرد گفت:در حین کار کردن با خودم گفتم تا کی باید زحمت بکشی؟ تو پیرو از کار افتاده ای، شاید اجل همین الآن به سراغت بیاید، با این اندیشه از کار دست کشیدم.
وقتی روی زمین دراز کشیده بودم با خودم گفتم: حالا که زنده هستی ، باید کار کنی و زادو توشه ای فراهم آوری.این بود که بیل را برداشتم و مشغول به کار شدم.
ویکتور هوگو معتقد است: امید در زندگی انسان همان قدر اهمیت دارد که بال برای پرندگان
به اعتقاد ناپلئون مرگ حقیقی برای انسان، مرگ امید است.
دهخدا می گوید: امید و آرزو چیزی است که دست از گریبان بشر برمی دارد.
و خداوند در قرآن کریم می فرماید: آن کس که به اغای پروردگارش امید دارد، لازم است کار نیکو کند و در پرستش پروردگارش احدی را شریک نکند
کهف آیه ی 6لیست کل یادداشت های این وبلاگ