سخت‏ترین گناهان آن بود که گنهکار آن را خوار بشمرد . [نهج البلاغه]
 
جمعه 86 فروردین 17 , ساعت 8:29 عصر

مردی پیش بایزید بسطامی آمد و گفت:  (( چرا هجرت نکنی و از شهری به شهری نروی  تا خلق را فایده دهی و خود نیز پخته تر گردی که گفته اند:

 بسیار سفر باید تا پخته شود خامی/صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی.))

بایزید گفت: (( در این شهر که هستم، دوستی دارم که ملازمت (همرامی) او را بر خود واجب کرده ام. به وی مشغولم و از او به دیگری نمی پردازم .))

آن مرد گفت: آب که در یک جا بماند و جاری نگردد ، در جایگاه خود بگندد.

بایزید جواب داد : (( دریا باش تا نگندی))

<><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><> 

چنان که رابعه را که از زنان عارفه بود، کسی گفت: از خلوت بیرون آی تا شگفتی های خلقت بینی. رابعه گفت: (( به خلوت در آی تا عجایب خالق بینی.))

 

از کتاب حکایت پارسایان

نوشته ی: رضا بابایی /صفحه: 176
پنج شنبه 86 فروردین 16 , ساعت 11:17 عصر

 

امشب دعا میکنم که پیامبر (ص) فردا به ما عیدی بده

 


پنج شنبه 86 فروردین 16 , ساعت 5:9 عصر

 

بازنده

از این که خود و یا دیگران به نقایص وی آگاهی یابند، هراسان است

برنده

می داند که نارسایی های او جزیی از شخصیت وجودی اوست، و در

حالی که می کوشد تا آثار ناگوار این نقایص را به زداید،

هرگز تأثیر آن را انکار نمی کند.

 

 

 

                                      

 


سه شنبه 86 فروردین 7 , ساعت 4:15 عصر

 

 

عیسی (ع) بر مردی گذشت که به چندین بیماری مبتلا بود:نه چشمی داشت که ببیند و نه پایی که راه رود، جذام بر سرو روی او زده بود و پوستش ، پیسی داشت. به گوشه ای افتاده بود و می گفت(( شکر آن خدای که مرا عافیت(سلامتی) داد و درسلامت نهاد!))

عیسی (ع) بدو گفت: (( ای مرد! چه مانده است از بلا که تو را از آن عافیت باشد؟))

گفت: (( عافیت و سلامت من بیشتر است از کسی که در قلب وی معرفت به حق نیست.))

عیسی (ع) گفت: (( راست گفتی)) پس دست به وی مالید و درست بینا و راست اندام شد. مدت ها زیست و همه ی عمر را به عبادت خدای- تعالی- گذراند.

 

 حکایت پارسایان  / نوشته رضا بابایی /صفحه 140


دوشنبه 86 فروردین 6 , ساعت 1:35 عصر

<   <<   51   52   53   54   55   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ