سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، برترین شرف است . [امام علی علیه السلام]
 
چهارشنبه 85 اسفند 9 , ساعت 7:17 عصر

روزی روبرت دو ونسنزو گلف باز بزرگ آرژانتینی ، پس از بردن مسابقه و دریافت چک قهرمانی لبخند بر لب در مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختکن باشگاه می شود تا آماده رفتن شود. پس از ساعتی، او داخل پارکینگ تک و تنها به طرف ماشینش می رفت که زنی به وی نزدیک می شود. زن پیروزیش را به او تبریک می گوید و سپس عاجزانه می افزاید که پسرش به خاطر ابتلا به بیماری سخت مشرف به مرگ است و او قادر به پرداخت حق ویزیت دکتر و هزینه ی بالای بیمارستان نیست.

دو ونسنزو تحت تأثیر حرف های زن قرار می گیرد، قلمی از جیبش در می آورد، چک مسابقه را در وجه وی پشت نویسی

می کند و درحالی که آن را در دست زن می فشارد، می گوید:(( برای فرزندتان سلامتی و روزهای خوش آرزو می کنم.))

یک هفته پس از این واقعه دو ونسنزو در یک باشگاه روستایی مشغول صرف نهار بود که یکی از مدیران عالیرتبه ی

انجمن گلف بازان حرفه ای به میز او نزدیک می شود و می گوید:(( هفته ی گذشته چند نفر از بچه های مسئول پارکینگ به من اطلاع دادند که شما در آنجا پس از بردن مسابقه با زنی صحبت کرده اید.))

دو ونسنزو سرش را به علامت تأیید تکان می دهد. مدیر عالیرتبه در ادامه ی سخنان خود می گوید:(( می خواستم به اطلاعتان برسانم که آن زن یک کلاهبردار است. او نه تنها بچه ی مریض و مشرف به موت ندارد ، بلکه ازدواج هم نکرده. او شما را فریب داده، دوست عزیز.))

دو ونسنزو می پرسد:(( منظورتان این است که مریضی یا مرگ هیچ بچه ای در میان نبوده؟))

دو ونسنزو می گوید:(( در این هفته، این بهترین خبری است که شنیدم.))

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ