سزاوارترین مردم به خدمت، دانشمند است . [عیسی علیه السلام]
 
دوشنبه 86 تیر 4 , ساعت 8:35 عصر

 

اگر زندگی را ببینی،

مرگ را نیز دیده ای.

مرگ،تو را نمی کشد،

بلکه به تو خدمت می کند

تا از شر قالبی کهنه به نام تن رها شوی

و به حیاتی تازه و جوان کوچ کنی.


جمعه 86 تیر 1 , ساعت 9:0 صبح

دیوید کاستیونز david casstevens یکی از خبرنگاران " اخبار صبح دالاس" داستانی درباره فرانک سیمانسکی frank szymanski ، بازیکنی که در دهه 1940 در تیم فوتبال نوتردام در خط میانی بازی می کرد، دارد. داستان از این قرار است که روزی وی به عنوان شاهد در دادگاهی به جایگاه شهود احضار می شود و قاضی از او می پرسد:

" آیا شما امسال در تیم فوتبال نوتردام بازی می کنید؟"

"بله، قربان."

" در چه موقعیتی بازی می کنید؟"

" در خط میانی ، قربان."

" بازی شما چه طور است؟"

سیمانسکی روی صندلی خود پیچ و تاب می خورد، اما با قاطعیت هرچه تمام تر در جواب قاضی می گوید:

" قربان تیم فوتبال نوتردام پیش از این هرگز بازیکنی به خوبی من در خط میانی نداشته است."

فرنک لی هی frank leahy، سرمربی تیم فوتبال نوتردام که در دادگاه حضور داشت، از شنیدن این جواب بسیار منعجب می شود. سیمانسکی همیشه و در همه حال شخصی افتاده و متواضع بنظر می رسید. به همین خاطر، وقتی که جلسه دادگاه تمام می شود، او سیمانسکی را به کناری کشیده و از او می پرسد که به چه دلیل چنین جوابی در کقابل سؤال قاضی بیان داشت.

خون به صورت سیمانسکی می دود و می گوید:

" من از ابراز آن مطلب نفرت داشتم، اما فراموش نکنید که من در مقابل دادگاه سوگند یاد کرده بودم."

 


چهارشنبه 86 خرداد 30 , ساعت 1:1 عصر

داستان کریسمس

در دوران رئیس جمهوری روزولت Roosevelt روزگار مردم به سختی می گذشت. رئیس جمهور وعده افق های روشن تری را به مردم می داد، اما خانواده بیزلی the beasleys افق روشنی در شهر کوچک خود واقع در ایالت تگزاس را شاهد نبودند.

در چنین احوالی، هنگامی که به بیل bill بیزلی اطلاع دادند که پسرش در کالیفرنیا سخت بیمار است و امکان بهبودیش در هاله ای از ابهام، بیل نمی دانست که هزینه ی سفر خود و همسرش به کالیفرنیا را ا ز کجا فراهم کند.

بیل تمام عمر روی کامیون کار کرده بود، اما از بد روزگار هرگز نتوانسته بود پس اندازی داشته باشد......

 

 بفیه داستان رو تو ادامه مطلب بخونید

 

 ادامه مطلب...

دوشنبه 86 خرداد 28 , ساعت 9:0 صبح

 

گزارشگری به دو کارگرمراجعه کرد. از کارگر اولی پرسید:" چه می کنی؟" کارگر گفت: بردگی می کنم. به اندازه کافی پول نمی گیرم، روزگارم را تلف می کنم و آجر روی آجر می گذارم.

گزارشگر از کارگر دومی همین سؤال را کرد. پاسخ این یکی کاملا متفاوت بود:" من خوشبخت ترین مرد روی زمین هستم. در آفرینش یک ساختمان زیبای معماری نقشی ایفا می کنم. من آجرهای ساده را به بنایی زیبا و در خور توجه تبدیل می کنم."

و هر دو راست می گفتند.

حقیقت این است که ما در زندگی آنچه را که می خواهیم می بینیم. اگر به دنبال زشتی ها بگردید، فراوان پیدا می کنید. اگر بخواهید در کار دیگران عیب و ایراد پیدا کنید، به راحتی این کار را می کنید. اما عکس آن نیز درست است. اگر بخواهید در کارهای عادی کارهای فوق العاده پیدا کنید،

می توانید خود را به گونه ای آموزش دهید که این مهم امکان پذیر شود. آیا می توانید زیبایی های این جهان را ببینید؟

آیا می توانید اعجاز زندگی انسان را مشاهده کنید؟ از نظر من جواب روشن است اگر بخواهید می توانید

 

منبع : کتاب سخت نگیرید باور کنید مشکل نیست

 


شنبه 86 خرداد 26 , ساعت 9:3 عصر

یک روز بعد بود که مادرش داستان را برایمان تعریف کرد.

کنیث در دوره ی اول دبیرستان درس می خواند و از اینکه قرار بود در یکی از مسابقات انتخابی المپیک شرکت جوید، شور و حال و هیجان خاصی داشت. پدرو مادر او در روز مسابقه گوش به زنگ و امیدوار در جایگاه تماشاچیان نشسته بودند که کنیث بهتر از دیگران دوید و نخستین مسابقه را برد. او از دریافت جایزه  و از ابراز احساسات جماعت حاضر در ورزشگاه سر از پا نمی شناخت.

دومین مسابقه آغاز شد و کنیث شروع به دویدن کرد. کمی مانده به خط پایان، یعنی درست لحظه ای که کنیث می توانست  برای بار دوم برنده شود، از حرکت باز ایستاد و از مسیر مسابقه خارج شد. پدرو مادرش به نرمی از او پرسیدند: (( چرا این کار را کردی، کنیث؟ اگر ادامه می دادی دومین مسابقه را هم برده بودی.))

کنیث مهصومانه پاسخ داد: (( درسته، مادر، اما من یکی از جایزه ها را برده بودم، در صورتی که بیلی هنوز صاحب جایزه ای نشده بود.))

ازکتاب سوپ جوجه برای روح/ج3


<   <<   46   47   48   49   50   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ