سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر کس را سر انجامى است ، شیرین و یا تلخکامى است . [نهج البلاغه]
 
شنبه 86 خرداد 26 , ساعت 9:3 عصر

یک روز بعد بود که مادرش داستان را برایمان تعریف کرد.

کنیث در دوره ی اول دبیرستان درس می خواند و از اینکه قرار بود در یکی از مسابقات انتخابی المپیک شرکت جوید، شور و حال و هیجان خاصی داشت. پدرو مادر او در روز مسابقه گوش به زنگ و امیدوار در جایگاه تماشاچیان نشسته بودند که کنیث بهتر از دیگران دوید و نخستین مسابقه را برد. او از دریافت جایزه  و از ابراز احساسات جماعت حاضر در ورزشگاه سر از پا نمی شناخت.

دومین مسابقه آغاز شد و کنیث شروع به دویدن کرد. کمی مانده به خط پایان، یعنی درست لحظه ای که کنیث می توانست  برای بار دوم برنده شود، از حرکت باز ایستاد و از مسیر مسابقه خارج شد. پدرو مادرش به نرمی از او پرسیدند: (( چرا این کار را کردی، کنیث؟ اگر ادامه می دادی دومین مسابقه را هم برده بودی.))

کنیث مهصومانه پاسخ داد: (( درسته، مادر، اما من یکی از جایزه ها را برده بودم، در صورتی که بیلی هنوز صاحب جایزه ای نشده بود.))

ازکتاب سوپ جوجه برای روح/ج3



لیست کل یادداشت های این وبلاگ