سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دل دفتر اندیشه است . [امام علی علیه السلام]
 
یکشنبه 86 دی 16 , ساعت 5:34 عصر

سلام.

اومدم چندتا عکس هنری که خودمم گرفتم بذارم براتون از برف:



این عکس رو در حالت دراز کشیده گرفتم تا کاملا هنری بشه:



امیدوارم شما مثل ما برفگیر نشین......


شنبه 86 دی 15 , ساعت 5:20 عصر

معنای واقعی صبر:

داشتن بردباری و صبر، پیش زمینه پیشرفت در زندگی است. حقیقت جویی و نکات مثبت، به طور اتوماتیک و به یکباره به دست نمی آیند. در این راه صرف وقت و گذراندن مراحل مختلف ضروری است.

زمانی باید عمل کنیم و زمانی منتظر بمانیم. انسان ها اغلب هرکاری را با زور پیش می برند. اما اینگونه حس کمال در ما ایجاد نمی شود.

اگر هر ذره ای از موفقیت مان را با جنگ و برخورد به دست آورده باشیم، این پیروزی پوچ وتوخالی خواهد بود. بهترین نتیجه، بستگی به ما یا یا دانسته هایمان ندارد. بگذاریم هر کس خودش باشد.

ما باید در انجام اعمالمان جدی باشیم، اما نتیجه را به مشیت الهی واگذار کنیم تا کردارمان خلوص و پاکی خود را حفظ کند............(بقیه در ادامه مطلب) ادامه مطلب...

جمعه 86 دی 14 , ساعت 12:0 صبح


حکایت« میکل آنژ» و فرشته:

روزی میکل آنژ با کمک عده ای سنگ سیاه نسبتا بزرگی را بر روی زمین می غلطاند تا به طرف منزل خود ببرد. یکی از دوستان میکل آنژ نزدیک آمد و از او پرسید:« با این سنگ سیاه چه می کنی؟» میکل آنژ گفت:« فرشته ای درون او اسیر است که

 می خواهم او را نجات دهم

دوست میکل آنژ با ناباوری از او خداحافظی کرد و رفت. چند ماه بعد، دوست میکل آنژ به مهمانی او آمد و مجسمه ی سنگی فرشته بسیار زیبایی را در اتاق او دید. با حیرت و تحسین از میکل آنژ پرسید:« این مجسمه چقدر زیباست از کجا آورده ای؟؟؟»

میکل آنژ گفت: « از درون همان سنگ سیاه در آوردم!»
چهارشنبه 86 دی 12 , ساعت 10:4 صبح

 چند توصیه دوستانه:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 برای خواندن ادامه بر روی لینک ادامه مطلب کلیک کنینادامه مطلب...

چهارشنبه 86 دی 12 , ساعت 12:0 صبح

روزی مردی نزد(( بیبهی شانا)) آمد و گفت: می خواهم از روی آن رود گذر کنم.

شانا نزدیک مرد آمد و نامی را بر کاغذی نوشت و آن را به پشت مرد چسباند و گفت: نگران نباش! ایمان تو کمکت می کند تا بر آب راه بروی، اما هر لحظه که ایمانت را از دست بدهی غرق خواهی شد.

مرد به شانا اعتماد کرد و پایش را بر روی آب گذاشت و به راحتی بر روی رود گام نهاد، مسافتی را که طی کرد هوس کرد که ببیند شانا بر کاغذی که بر پشت او چسبانده، چه نوشته،آن را برداشت و چنین خواند: ایزد راما(به معنای خدا)، به این مرد کمک کن از رود بگذرد.

مرد فکر کرد؛ همین! این ایزد راما اصلا کی هست؟

در همان لحظه که شک در ذهنش جای گرفت؛ در آب فرو رفت و غرق شد!

 

خاطره ای از ((راما کریشنا))
<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ