ای گرامی ترینِ گرامیان و نهایتِ آرزوی خواستاران ! تو سرور منی که درِ دعا و توبه را برای من گشودی. پس درِ قبول و اجابت دعا را بر من مبند . [.فاطمه علیه السلام ـ در دعایش ـ]
 
جمعه 86 آذر 23 , ساعت 7:32 عصر
اعتماد بنفس:
من یه عالمه مطلب در مورد اعتماد بنفس گذاشتم تو وبلاگم ولی گفتم یه بار بیام خودم بگم از نظر من اعتماد بنفس چیه؟

به نظر من وقتی یک آدم می تواند  بدون هماهنگی در یک جمع حتی 20 نفره سخنرانی کند حتی برای 5 دقیقه  دارای اعتماد بنفس می باشد.
به نظر من  یک آدمی جرات می کند که وقتی می رود به رستوران اگر داخل غذایش مثلا مو بود یک تذکر دوستانه به صاحب رستوران بدهد دارای اعتماد بنفس میباشد.

اگر یک انسان نتواند این کارها را بکند نباید خود را سرزنش کند،چون اینجور انسان ها معمولا عواطف بالایی دارند و معمولا ترجیح می دهند ساکت بمانند و چیزی نگویند.

البته لازم به ذکر است که  خیلی جاها هم بهتر است این سکوت رو به کار ببندیم.
ولی معمولا نشون داده که آدمها هرچند که ممکنه اول از کسانی که رک باشند یا مثلا اگر یه کاری را نمی توانند انجام دهند خیلی راحت نه می گویند و راحت و با اعتماد بنفس هستند بدشون بیاد ولی بعدها کم کم به سوی همون انسان ها جذب می شوند.

اعتماد بنفس یعنی اعتماد به خود.
--------
این حرفا بیشتر از خودم بود ولی بعضی مثال هاش رو از سمینار دکتر حلت برداشتم.

چهارشنبه 86 آذر 21 , ساعت 9:35 عصر

سلام.
گفتم همین الان که از سمینار دکتر حلت برگشتم در مورد سمینار بنویسم.
سمینار بسیار خوبی بود که در مورد اعتماد بنفس بود.
آقای حلت(مسئول مجله موفقیت) مثل سمینارهای قبل که من فقط سی دیشونو دیده بودم بسیار زیبا آدم رو به اعتمادبنفس داشتن دعوت می کردن.
انشاالله صحبت های ایشون رو به صورت خلاصه براتون در پست بعد می زارم.


سه شنبه 86 آذر 20 , ساعت 9:22 عصر


دیروز صبح با خدا در راه رفتن به مدرسه بودیم. من و خدا کنار هم. قدمهامونو یکسان برمی داشتیم.داشتم علوم می خوندم. گفتم خدا یعنی میشه معلم امروز از من درس نپرسه؟؟؟؟!!!!!
خدا لبخند زد و گفت: چرا مگه درستو نخوندی؟
گفتم نه دیشب وقت نداشتم آخه انقدر که کار داشتم واینا...
خدا لبخند زد.
دیدم اه من دارم به خدا هم دروغ می گم.

گفتم : نه آخه می دونین من از دوستم پرسیدم بهم نگفت.کلا اون همش عمدا به آدم نمی گه فردا پرسش داریم تا فقط نمره خودش خوب بشه.خیلی بچه لوس و........

خدا بازم لبخند زد.
دیدم اه دارم پیش خدا هم غیبت می کنم!!!!!!!!!

خدا با لبخند تمام اشتباهاتمو به من فهموند و من هم متوجه شدم.پس چرا ما با لبخند اشتباهات دیگران رو بهشون نفهمونیم.
چرا دنبال این می گردیم که با دعوا یا داد زدن یا قهر و....... به دیگران بگیم که دارن اشتباه می کنن.
اتفاقا اینجوری اون آدم هم راحت تره و خجالت نمی کشه........... درسته نه؟


دوشنبه 86 آذر 19 , ساعت 7:29 عصر

دوکشتی جنگی ماموریت یا فته بودند برای آموزش به مدت چند روز ؛ در هوای طوفانی مانور بدهند  ؛ شب بود و هوای مه آلود سبب شده بود که دید کمی داشته با شند ؛ ناخدا در کشتی بود و همه فعالیتها را در نظر داشت و پاسی از شب نگذشته بود که دیده بان به فرماندهی گزارش داد ؛ نوری در سمت راست جلوی کشتی به چشم میخورد ؛ ناخدا فریاد زد : آیا نور ثابت است یا به طرف عقب حرکت میکند ؟


دیده بان جواب داد : ثابت است ؛ که به این مفهوم بود که در مسیری حرکت میکنند که به هم برخورد میکنند .


ناخدا به مامور ارسال علائم گفت : به آن کشتی علامت بده که رو بروی هم هستیم و ناخدا توصیه میکند که 20 درجه تغییر مسیر دهید .


به علامت ؛ پاسخ داده شد که : شما باید 20 درجه تغییر مسیر بدهید .


ناخدا مجددا به مامور ارسال علائم گفت : به آن کشتی بگو که من ناخدا هستم و فرمانده و میبایست شما 20 در جه تغییر مسیر دهید .


پاسخ آمد که : من هم  فانوس دریائی هستم و بهتر است شما تغییر مسیر دهید .

 



جمعه 86 آذر 16 , ساعت 3:1 عصر

آیا بردبار هستید؟

http://www.bayatinet.com/t7.php


<   <<   36   37   38   39   40   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ