روزی «ایوان تورگینف»، نویسنده ی مشهور روس، با مرد فقیری برخورد کرد که از او صدقه خواست. وی می گوید: « من به تمام جیبهای خود دست زدم،ولی چیزی نبود.»
فقیر همچنان انتظار می کشید و دست دراز شده اش کمی منقبض و لرزان. در حالی که پریشان و ناراحت شده بودم دست کثیف او را گرفتم و فشردم و گفتم:« برادر،از دست من عصبانی نشو، چیزی همراهم ندارم.»
فقیر چشمان قرمز شده اش را بالا آورد ، تبسمی کرد و گفت:« تو مرا برادر خطاب کردی، و این در حقیقت هدیه ای است که به من دادی.»
نقاش دوره گردی برای یافتن چند نمونه کاری در یک روستاهای بین راه توقف می کند. یکی از نخستین مشتریان او مرد مستی بود که علیرغم صورت کثیف و نتراشیده و لباس های گل آلود، با وقار و متانتی که در خود سراغ داشت، مقابل نقاش می نشیند.
پس از آنکه نقاش بیش از حد معمول بر روی چهره ی او کار می کند، تابلو را از روی سه پایه بر می دارد و به طرف او دراز می کند.
مرد مست هاج و واج ، به مرد خوش لباس و خوش روی روی تابلو نگاه می کند و می گوید: « این که من نیستم.»
نقاش پاسخ می دهد:« من شما را آن طوری که می توانید باشید کشیده ام.»
1- در صورتی که حرکت نقطه متحرک را تعقیب کنید تنها یک رنگ را می بینید، صورتی
2- حالا لحظاتی به علامت + که در وسط قرار دارد خیره شوید. نقطه متحرک را پس از لحظاتی به رنگ سبز خواهید دید.
3- حالا زمان بیشتری را بر روی علامت + تمرکز کنید، پس از لحظاتی نقاط صورتی آهسته آهسته ناپدید خواهند شد.
عجیب اینجاست که هیچ نقطه سبزی در این عکس در کار نیست و در واقع نقاط صورتی نیز ناپدید نمی شوند. این دلیل محکمی است که ما همیشه دنیای خارج را آنگونه که هست نمی بینیم.
دانشجویان ، مات و منگ و مبهوت ، هر چه به مغز شان فشار میآورند و هر چه فرضیه ها و فرمول هاى فلسفى و ریا ضى را زیر و بالا میکنند ، نمى توانند از این امتحان سر بلند بیرون آیند . تنها یک دانشجو ، با دو کلمه ، پاسخ استاد را میدهد . او روى ورقه اش مینویسد : کدام صندلى ؟؟
??- با مردم همانگونه رفتار کن که دوست داری با تو رفتار کنند.
??- بعضی اوقات از دیگران یاد بگیر
??- دوستان تازه پیدا کن اما دوستان قدیمی را عزیز بدار
??- راز نگه دار باش
لیست کل یادداشت های این وبلاگ