در زمان ها ی گذشته ، پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند. بسیاری هم غرولند می کردندکه این چه شهری است که نظم ندارد.حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ...
با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت .
نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیک سنگ شد.
بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد.
ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود ، کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در آن یادداشت نوشته بود :
" هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد."
پادشاه یکی از روزها تصمیم گرفت مأموران خود را به گوشه و کنار پایتخت بفرستد تا آدم خوشبختی را بیابند و با پرداخت پول، پیراهنش را برای پادشاه بیاورند تا پادشاه آن را بپوشد و احساس خوشبختی کند.
فرستادگان پادشاه همه جا را جستجو کردند و به هرکسی که رسیدند، از او پرسیدند:« آیا تو احساس خوشبختی می کنی؟»
جواب آنها « نه» بود، چون هیچ کس احساس خوشبختی نمی کرد.
نزدیک غروب وقتی مأموران به کاخ بر می گشتند، پیرمرد هیزم شکنی را دیدند که داشت غروب آفتاب را تماشا می کرد
و لبخند می زد.
مأموران جلو رفتند و گفتند:« پیرمرد، تو که لبخند می زنی، آیا آدم خوشبختی هستی؟»
پیرمرد با هیجان و شعف گفت: « البته که من آدم خوشبختی هستم.»
فرستادگان پادشاه به او گفتند: « پس با ما بیا تا تو را به کاخ پادشاه ببریم.»
پیرمرد بلند شد و همراه آنها به راه افتاد. وقتی به کاخ رسیدند، پیرمرد بیرون در منتظر ماند تا پادشاه به او اجازه ورود بدهد.
فرستادگان پادشاه داخل کاخ رفتند و ماجرا را برایش بازگو کردند.
پادشاه از این که بالاخره آدم خوشبختی پیدا شده تا او بتواند پیراهنش را بپوشد، بسیار خوشحال شد. پس رو به مأموران کرد و گفت:« چرا معطل هستید؟ زود بروید و پیراهن آن پیرمرد را بیاورید تا برتن کنم.»
مأموران قدری سکوت کردند و بعد گفتند: « قربان، آخر این پیرمرد هیزم شکن آن قدر فقیر است که پیراهنی برتن ندارد.
من در پرتو هدایت و حمایت الهی، به انتخابهایی دست می زنم که برایم سودمندند.
من از کامیابی های دیگران به وجد در می آیم و می دانم که برای همه ی ما وفور نعمت هست....
ایام فاطمیه رو به همه ی شما دوستان تسلیت عرض می کنم
این پست رو تقدیم می کنم به مادر مهربانم...
سلام دوستان.مطلبی را در کتابی خواندم که در آن سفارش به این کرده بود که فریب نخورید و سرنخ هایی را معرفی کرده تا ما بتوانیم تشخیص دهیم شخص مقابل در حال دروغ گفتن است.پیشنهاد می کنم حتما این مطلب رو بخونید..
این مطلب در چندین قسمت در وبلاگ قرار خواهد گرفت..
قسمت اول(زبان بدن)
حرکات انگشتان، دست ها و پاهای ما اطلاعات جالب توجهی در مورد احساسات حقیقی مان بروز می دهند.اکثر مردم مطلع نیستند که بدن ایشان با زبان مخصوص به خود صحبت می کند و همچنان که ایشان سعی دارند با سخنانشان شما را بفریبند، همیشه حقیقت با زبان بی زبانی سخن می گوید.
سرنخ 1
زبان چشم
یکی از نشانه های بارز دروغ گویی دزدیده نگاه کردن و یا عدم نگاه کردن مستقیم در چشمان طرف مقابل می باشد.فردی که به شما دروغ می گوید سعی می کند تا به هر طریق ممکن از نگاه کردن به چشمان شما اجتناب ورزد زیرا به طور ناخودآگاه احساس می کند شما قادرید از چشمان وی به نیت باطنی او پی ببرید.و به دلیل احساس گناه و شرمساری تمایل ندارد که به چشمان شما نگاه کند.در عوض او چشم به زمین می دوزد یا چشمهایش را به این سو و آن سو می گرداند.برعکس، زمانی که حقیقت را می گوییم یا در مظان اتهامی ناروا قرار می گیریم تمایل داریم که تمامی حواس خود را بر روی طرف مقابل متمرکز نماییم.برای این منظور، چشم در چشمان فردی که به ما تهمت وارد کرده، می دوزیم و گویا می خواهیم به او بفهمانیم«تا زمانی که چیزی روشن نشده، تو هیچ جا نخواهی رفت!»
این خلاصه ای است از زبان خودم از مطلبی در کتاب "نردبان زندگی" با عنوان: برحالت روحی تان تسلط یابید:
شاید تا حالا این موضوع برای خودتان یا اطرافیانتان پیش آمده باشه که بگویند: حال ندارم فلان کار رو انجام بدم…
حالت روحی چیست؟ حالت روحی چیزیه که روز رو خراب می کنه یا بهانه ای است که مردم برای اینکه نمی خواهند کاری رو انجام بدهند، می آورند.
گاهی اوقات ستارگان سینما شکوه می کنند چون حال و حوصله ندارند ،سر صحنه نمی آیند.آیا اونها درک می کنند که اون کارگردان چقدر برای اون صحنه نمایش و سکانس خرج کرده؟؟ یا اینکه وقت اونی که پشت صحنه کار می کنه مثل صدا بردار و منشی صحنه هم ارزش داره؟؟نه_ اون به تنها چیزی که اهمیت می ده حالت روحی خودشه. فردی حرفه ای نباید تحت تاثیر نوسانات حالات روحی خودش باشد_مثلا یک پزشک نمی تونه به خاطر اینکه حال و حوصله نداره از انجام یک جراحی مهم و نجات بخش یک آدم اجتناب ورزد؟؟؟؟هرگز!
آیا ما باید اجازه بدیم که حالات روحی مان روی روش زندگیمون تاثیر بگذاره؟
ما نباید و نمی توانیم اجازه دهیم که حالات روحی مان روی عملکرد طبیعی مون تاثیر بگذارد.
به جای آنکه اجازه دهیم حالات روحی مان بر ما تسلط یابد، باید خودمان عنان اختیار آنها را در دست بگیریم.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ