یک روز بعد بود که مادرش داستان را برایمان تعریف کرد.
کنیث در دوره ی اول دبیرستان درس می خواند و از اینکه قرار بود در یکی از مسابقات انتخابی المپیک شرکت جوید، شور و حال و هیجان خاصی داشت. پدرو مادر او در روز مسابقه گوش به زنگ و امیدوار در جایگاه تماشاچیان نشسته بودند که کنیث بهتر از دیگران دوید و نخستین مسابقه را برد. او از دریافت جایزه و از ابراز احساسات جماعت حاضر در ورزشگاه سر از پا نمی شناخت.
دومین مسابقه آغاز شد و کنیث شروع به دویدن کرد. کمی مانده به خط پایان، یعنی درست لحظه ای که کنیث می توانست برای بار دوم برنده شود، از حرکت باز ایستاد و از مسیر مسابقه خارج شد. پدرو مادرش به نرمی از او پرسیدند: (( چرا این کار را کردی، کنیث؟ اگر ادامه می دادی دومین مسابقه را هم برده بودی.))
کنیث مهصومانه پاسخ داد: (( درسته، مادر، اما من یکی از جایزه ها را برده بودم، در صورتی که بیلی هنوز صاحب جایزه ای نشده بود.))
ازکتاب سوپ جوجه برای روح/ج3
آموخته ام، اگرزندگی را سخت بگیرم سخت می گذرد.
آموخته ام، هیچ اتفاقی بدون دلیل رخ نمی دهد.
آموخته ام، فیلم هایی که جایزه دریافت کرده اند حتما ببینم.
آموخته ام، یک درصد امید کمی است ولی صفر نیست، پس همیشه امیدی هست.
آموخته ام، هدیه های بی مناسبت بیشتر از هدیه های تولد افراد را خوشحال می کند.
آموخته ام، از زیبایی کودکان نزد مادرشان تعریف کنم.
ازمجله موفقیت
برنده
دروجود یک آدم بد
خوبی ها را می جوید
وروی همین قسمت کار می کند.
بازنده
در وجودیک انسان خوب،
بدی هارا می جوید.
از این رو به سختی می تواند با دیگران همکاری کند.
****
A winner
Seeks for the goodness
In a bad man
And works with that part of him
A loser
Looks only for the badness in a good man
And therefore finds it hard
to work with anyone
_______
*ازکتاب برندگان و بازندگان*
*سیدنی. جی. هریس*
حضرت فاطمه(س) در سن 18 سالگی به شهادت رسیدند؛چهار تا بچه داشتند که دوتاشون امام شدند امام حسن و امام حسین و دو تا دخترداشتن که حضرت زینب و ام کلثوم بودند .و یه بچه هم که اصلا نشد به دنیا بیاد و اسمش محسن بود .به خونه ش حمله کردن و حضرت فاطمه برای دفاع از امام علی اومد جلو که نذاره کسی به شوهرش آسیب برسونه که زدنش و میگن بین در و دیوار بهش فشار اومد و بچه شو سقط کرد .البته بهش سیلی هم زده بودن . میدونم تعجب میکنین و میگین کی جرات کرد این کارو بکنه و شاید هم باور نکنین ؛ چون پیامبر (ص) خیلی خاطرشو میخواست و خیلی سفارششو به مسلمونها کرده بود؛ اما خوب همیشه برای بعضیها که خودخواهن مقام خیلی مهمتر از ایمانه.
حضرت فاطمه (س) بعد از این اتفاق دیگه زیاد زنده نموندن و از دنیا رفتن.
وقتی از دنیا رفتن حضرت زینب خیلی کوچک بود فکر کنم 5 سالش بود. و بقیه هم خوب همه کوچک بودن
من وقتی شنیده بودم حضرت فاطمه گفته که منو شبانه دفن کنین و قبرمو کسی نباید بدونه کجاست؛ میگفتم چرا این وصیتو کرده
بعد که از بزرگترهام پرسیدم متوجه شدم عمدا اینکارو کرده
چرا عمدا این کارو کرده؟
خوب معلومه دیگه تا همیشه و تا آخر دنیا همه این سوالو بپرسیم و دنبال جوابش بگردیم
و ببینیم مگه چه اتفاقی افتاده بود که حضرت فاطمه این وصیتو کرد ؛ از کیا بدش میومد ؟ چرا بدش میومد ؟ که حتی حاضر نشد تو تشییع جنازه ش باشن و محل دفنشو بدونن
لیست کل یادداشت های این وبلاگ