سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بدترین برادران کسى است که براى او به رنج افتى . [ چه رنج افتادن مستلزم مشقّت است . و این شرّ را برادرى که براى او به رنج افتاده‏اند سبب شده . پس او بدترین برادران است . ] [نهج البلاغه]
 
جمعه 85 بهمن 20 , ساعت 2:25 عصر
مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پختیک روز اومده بود  دم در مدرسه که  منو با  به خونه ببره خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟ روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت مامان تو فقط یک چشم دارهفقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم .  کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..
کاش مادرم
 یه جوری گم و گور میشد...

روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو بخندونی و خوشحال کنی چرا نمیمیری ؟اون هیچ جوابی نداد....


دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم


سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم ،اونجا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی... از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو


وقتی ایستاده بود دم در  بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا  ، اونم  بی خبر


سرش داد زدم  :چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟ گم شو از اینجا! همین حالا


اون به آرامی جواب داد :اوه  خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم و بعد فورا رفت و از نظر  ناپدید شد .


یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه 


ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم .


بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی .همسایه ها گفتن که اون مرده


اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که بدن به من


ای عزیزترین پسرم ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت  اومدم و بچه ها تو ترسوندم ،خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا  ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم


وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم  


آخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی به عنوان یک مادر نمییتونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم 


بنابراین مال خودم رو دادم به تو


برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم  به جای من  دنیای جدید رو بطور کامل ببینه 


با همه عشق و علاقه من به تو، مادرت


جمعه 85 بهمن 20 , ساعت 2:11 عصر

دود از کنده بلند می شود!

1- در 94 سالگی، برتراندراسل در کمیته ی بین المللی صلح فعالیت می کرد.

2- در 93 سالگی ، جورج برنارد شاو نمایشنامه ی قصه های خارق العاده پند آموز را نوشت.

3-در 91 سالگی، ایمون دولرا ریاست جمهوری ایرلند را برعهده داشت.

4- در 89 سالگی ، پاپلو پیکاسو نقاشی و حکاکی می کرد.

5- در 88 سالگی، کنراد آدنائر صدراعظم بود.

6- در 84 سالگی، ویلیام سامرست موام کناب دیدگاه ها را نوشت.

7-در 82 سالگی، لئو تولستوی کتاب نمی توانم ساکت بمانم را نوشت.

8- در 81 سالگی، بنجامین فرانکلین صلحنامه را امضاء کرد که منجربه تهیه ی طرح قانون اساسی ایالات متحده آمریکا شد.

9- در 81 سالگی، یوهان ولفگانگ فون گوته، نمایشنامه فاوست را به پایان رسانید.

منبع:کتاب خواندنیهای دلنشین

 

همه ی این انسانها توانستند پس تو نیز می توانی

.................چند کیلو امیدواری...............


دوشنبه 85 بهمن 16 , ساعت 9:52 عصر
                                                                              

 


یکشنبه 85 بهمن 15 , ساعت 9:25 عصر
دو مرد، که هر دو سخت مریض بودند، در یک اتاق بیمارستان، بسترى شدند. یکى از آنها بعد از ظهرها به مدّت یک ساعت، به خاطر نظافت تخت‏خوابش اجازه داشت روى تخت‏خوابش بنشیند. تخت‏خواب او نزدیک تنها پنجره اتاق بود. مرد دوّمى، مجبور بود براى همیشه به پشت، روى تخت‏خواب دراز بکشد. آنها ساعت‏ها با یکدیگر درباره خانواده‏شان، آشنایانشان، شغلشان، گرفتارى‏هایشان و خدمت سربازى‏شان و... صحبت مى‏کردند.

هر بعد از ظهر، مردى که مى‏توانست در تخت‏خوابش بنشیند در کنار تک پنجره اتاق مى‏نشست و تمام آنچه را که مى‏توانست در بیرون از پنجره ببیند، براى هم اتاقى‏اش تعریف مى‏کرد. مردى که در تخت دیگر خوابیده بود با شنیدن توصیف‏هاى مرد دیگر، امید به زندگى را دوباره در قلبش زنده مى‏کرد و با شنیدن جنب و جوش و حال و هواى بیرون از اتاق، جانى دوباره مى‏گرفت.

- پنجره، رو به پارکى باز مى‏شود که دریاچه‏اى زیبا در وسط آن، خودنمایى مى‏کند. اردک‏ها و قوها در حال شنا هستند و بچه‏ها در حال بازى کردن با قایق‏هاى اسباب‏بازى‏شان و... .

به همین منوال، روزها و هفته‏ها گذشت.

یک روز صبح، وقتى پرستار براى نظافت تخت مردى که کنار پنجره بود آمد، با بدن بى‏جان آن مرد مواجه شد که در کمال آرامش، در حال خواب مرده بود. او با ناراحتى مسئولان بیمارستان را صدا زد تا این‏که بدن بى‏جان او را بردند.

آن مرد دیگر، از پرستار خواهش کرد که تختش را با تخت کنار پنجره، عوض کند. او به هر زحمتى که بود، آرام آرام، با وجود درد و سختى، بعد از مدت‏ها توانست دنیاى بیرون از پنجره را ببیند، امّا در حیرت با دیوار سفید رنگى مواجه شد که از پارک و دریاچه و جنب و جوش بچه‏ها هیچ خبرى نداشت.

او با تعجّب از پرستار پرسید: «هم‏اتاقى‏اش چیزهاى جالب و شگفت‏انگیزى از منظره بیرون پنجره تعریف مى‏کرد. پس آنها کجا هستند؟»

پرستار در جوابش گفت: «او فقط مى‏خواست تو را به زندگى، امیدوار کند.»

                                          


یکشنبه 85 بهمن 15 , ساعت 8:50 عصر

با استقامت می توان امیدوار بود و با امید می توان پایداری کرد.کسی که از رسیدن به مقصود نا امید شده و استقامت نداشته باشد، همه مشکلات را غیر قابل حل می بیند ، چرا که امید لازمه تداوم زندگی است.روزی حضرت عیسی (ع) در محلی نشسته بود. پیرمردی داشت زمین را برای زراعت آماده می کرد. حضرت گفت : خدایا ! آرزو را از دل این مرد زایل کن.

همان دم پیرمرد بیل خود را انداخت و روی زمین خوابید. ساعتی گذشت، عیسی (ع) باز گفت:خدایا ! دوباره آرزو و امید را به او برگردان.

نا گاه پیرمرد بیل را برداشت و شروع به کرد. حضرت از او پرسید: چه شد بیل را بر زمین گذاشتی و باز بعد از ساعتی، آن را برداشتی و به کار مشغول شدی؟

پیرمرد گفت:در حین کار کردن با خودم گفتم تا کی باید زحمت بکشی؟ تو پیرو از کار افتاده ای، شاید اجل همین الآن به سراغت بیاید، با این اندیشه از کار دست کشیدم.

وقتی روی زمین دراز کشیده بودم با خودم گفتم: حالا که زنده هستی ، باید کار کنی و زادو توشه ای فراهم آوری.این بود که بیل را برداشتم و مشغول به کار شدم.

ویکتور هوگو معتقد است: امید در زندگی انسان همان قدر اهمیت دارد که بال برای پرندگان

به اعتقاد ناپلئون مرگ حقیقی برای انسان، مرگ امید است.

دهخدا می گوید: امید و آرزو چیزی است که دست از گریبان بشر برمی دارد.

و خداوند در قرآن کریم می فرماید: آن کس که به اغای پروردگارش امید دارد، لازم است کار نیکو کند و در پرستش پروردگارش احدی را شریک نکندکهف آیه ی 6


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ