سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در دانش دروغ پردازان، خیری نیست . [امام علی علیه السلام]
 
یکشنبه 87 آذر 3 , ساعت 3:32 عصر



تازه چند سال پیش بود که فهمیدم چقدر توی حرف دیگران می دوم یا جمله شان را تمام می کنم. کمی بعد از آن بود که متوجه شدم این عادت تا چه اندازه به احترام و محبتی که از طرف سایرین دریافت می کنم لطمه وارد می کند و چه انرژی زیادی به مصرف می رسانم تا در آن واحد داخل در کله باشم!

یک لحظه درباره اش فکر کنید.وقتی کسی را دستپاچه می کنید، حرف کسی را قطع می کنید، یا جمله ی کسی را تمام می کنید،مجبور هستید که نه فقط خط سیر افکار خودتان را دنبال کنید بلکه باید مسیر فکری شخصی را هم که حرفش را قطع کرده اید نگه دارید.این تمایل(که بین مردم پرمشغله بسیار رایج است) هر دو طرف را تشویق می کند و به مکالمات و افکارشان سرعت بدهند و در اثر آن ، هر دو عصبی، زودرنج و ناراحت شده، درست و حسابی خسته و فرسوده شوند.


 این مسأله باعث بسیاری از بگو مگو ها و جرّ رو بحث ها هم هست، چون اگر یک چیز وجود داشته باشد که باعث رنجش و دلخوری همه بشود، آن گوش نکردن به حرف کسی است که با ما مشغول صحبت است. شما چطور می توانید وقتی به جای کسی در حال صحبت کردن هستید، واقعا به حرف های او گوش کنید؟

زمانی که کم کم متوجه می شوید شما هم توی حرف دیگران می دوید، خواهید دید که این تمایل موذی چیزی نیست جز یک عادت معصومانه که برای شما غیرقابل رؤیت شده است. این خبر خوبی اشت، چون به این معنا است که همه ی کاری که واقعا باید بکنید این است که هر وقت فراموش می کنید، مچ خوتان را بگیرید.

به خودتان یادآوری کنید( در صورت امکان قبل از شروع صحبت) که باید صبور باشید و منتظر بمانید. به خوتان بگویید قبل از آنکه نوبتتان بشود به دیگران اجازه خواهید داد صحبتشان را به پایان برسانند. بلافاصله متوجه خواهید شد که در نتیجه ی عمل به این دستور ساده، چقدر رفتار متقابل افرادی که در زندگی شما هستند بهبود خواهد یافت.مردمی که با شما در ارتباط هستند وقتی احساس کنند حرف هایشان شنیده شده و به حرفهایتان گوش داده اند، در کنار شما احساس آرامش بیشتری خواهند کرد. شما هم متوجه خواهید شد که وقتی حرف دیگران را قطع نمی کنید چقدر آرام تر هستید، قلب و نبضتان آرام تر می زند و به جای دویدن در حرف های دیگران از گفت و گوی خود لذت خواهید برد. این راه آسانی است برای آنکه شخص دوست داشتنی و آرامی شوید.

از کتاب زندگی یک فوریت نیست/ریچارد کارلسون


یکشنبه 87 آبان 26 , ساعت 7:49 عصر

یا حکیم ...

 نجار یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد . آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را به خانه اش دعوت کند .

موقعی که نجار و دوستش به خانه رسیدند ، قبل از ورود نجار چند دقیقه در سکوت جلو درختی در باغچه ایستاد .بعد با دو دستش ، شاخه های درخت را گرفت .

چهره ی او بی درنگ تغییر کرد .خندان وارد خانه شد ، همسر و فرزندان به استقبال او آمدند ،

با دوستش به ایوان رفتند . از آنجا می توانستند درخت را ببینند .

دوستش دیگر نتوانست جلوی کنجکاوی اش را بگیرد و دلیل رفتار نجار را پرسید .

نجار گفت : این درخت مشکلات من است .

موقع کار ، مشکلات فراوانی پیش می آید ، اما این مشکلات مال من است و ربطی به همسر و فرزندانم ندارد .وقتی به خانه می رسم مشکلاتم را به شاخه های آن درخت می آویزم .

روز بعد وقتی می خواهم سرکار بروم ، دوباره آنها را از روی شاخه ها بر می دارم .

جالب این است که وقتی صبح به سراغ درخت می روم تا مشکلاتم را بردارم .

 

خیلی از آنها دیگر آنجا نیستند ، و بقیه هم خیلی سبکتر شده اند .

 

(پائلوکوئلیو )                                                                                                       


یکشنبه 87 آبان 26 , ساعت 7:18 عصر

 

چناچنه به طور رومزره به زبان فارسی صبحت کی کیند، با کمی تلاش خاوهید نواسنت این نوتشه را بخاونید.در داشنگاه کبمریج انگلتسان تقحیقی روی روش خوادنه شدن کملات در مغز اجنام شده است که مخشص می کند که مغز انسان تهنا حروف اتبدا و اتنهای کلمات را پدرازش کرده و کمله را می خاوند. به هیمن دلیل است که با وجود به هم ریتخگی این نوتشه شما تواسنتید آن را بخاونید


شنبه 87 آبان 25 , ساعت 7:27 عصر

زنی پس از عمری زندگی در ناز و نعمت و خوگرفتن به تجملات زندگی، رخت از این دنیا بر می بندد.
در آن دنیا، فرشته ای مامور نشان دادن اقانتگاه همیشگی او می شود.

آن دو پس از گذشتن از خیابان های اصلی و عمارت های بسیار زیبا و مجلل، امارت هایی که زن با دیدن هر یک از آن ها تصور می کرد به او تعلق دارند به حومه ی شهر می رسند.

خانه های این محل رفته رفته کوچکتر و کوچکتر می شد، تا اینکه فرشته در حاشیه ای از آن به آلونکی اشاره می کند و می گوید:«  آن خانه مال شماست.»

زن می گوید:

« خاک عالم بر سرم، من نمی توانم آنجا زندگی کنم.»

فرشته می گوید:

« متأسفم،با آن مصـــالحی که به اینجــا فرستادید، ساختن جایی بهتر از آن برایمان مقدور نبود.»

از کتاب: جانب عشق عزیز است فرومگذارش


چهارشنبه 87 آبان 22 , ساعت 3:25 عصر

21-سعی نکنید پیوستگی شما به دیگران، موجب تقلید کورکورانه شما از آنها شود تا استقلال و اعتماد به نفس خود را از دست بدهید.

22- بالاترین نیاز انسان، غلبه بر تنهایی و رها شدن از زندان بی کسی است.

23-با هر نوع بی خیالی مبارزه کنید.

24- احترام به ولدین"لازمه ی خوشبختی" است.

می خواهم خوشبخت بشوم/محمد کاظم سجادی


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ