شوالیه ای به دوستش گفت: بیا به کوهستانی برویم که خداوند در آنجا سکنا دارد. می خواهم ثابت کنم که خدا فقط بلد است
از ما چیزی بخواهد، در حالی که خودش برای سبک کردن بار ما کاری نمی کند.
دیگری گفت : خوب من هم می آیم تا ایمانم را نشان بدهم.
همان شب به قله کوه رسیدند... و از درون تاریکی آوایی را شنیدند: سنگ های روی زمین را بر پشت اسب هایتان بگزارید.
شوالیه اول گفت: دیدی؟! بعد از این کوهنوردی، می خواهد بار سنگین تری را هم با خود ببریم. من که اطاعت نمی کنم.
شوالیه دوم به دستور آوا عمل کرد. وقتی پایه کوه رسید، سپیده دم بود، و نخستین پرتو های آفتاب بر سنگ های شوالیه پارسا تابید: الماس ناب بود.
استاد می گوید : تصمیم های خداوند اسرار آمیز ، اما همواره به سود ماست.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:
«ای ابوذر! آیا دوست داری به بهشت بروی؟»
گفتم: آری پدر و مادرم به فدایت.
فرمود: آرزو را کوتاه کن و مرگ را نصبالعین خویش گردان و از خدا به اندازهای که لازم است حیا کن.
گفتم: یا رسول الله! چگونه از خدا حیا کنم؟»
فرمود: «حیا از خدا چنان نیست که به نظر میرسد، بلکه حیا آن است که گورها و پوسیدن در آن را فراموش نکنی و هم چنین شکم و هر چه در آن است و سر و آنچه در آن است؛ یعنی چشم و گوش و زبان را کنترل کنی، هر کس کرامت و بزرگی آخرت را بخواهد زینت دنیا را ترک نماید، پس آنگاه که چنین گشتی به مقام دوستی خدا رسیدهای.»
منبع:
سیمای پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، امیرحسین علیقلیسایت تبیان
گفته های نامربوط
روزی ابلیس بر بالای کوهی در بیت المقدس به نام افیق بر حضرت عیسی (ع) ظاهر شد و قصد داشت او را بفریبد، از این رو
گفت: ای عیسی! تو بزرگی که بدون پدر و مادر به وجود آمدی؟!
فرمود: بزرگ آن کسی است که مرا آفرید.
گفت: تویی که از خدایی در گهواره سخن گفتی؟
فرمود: عظمت از خداست که مرا به سخن درآورد.
گفت: تو بزرگی که از گل شکل پرنده ای ساختی و آن را به پرواز درآوردی؟!
فرمود: آنچه مسخر شد از عظمت خداوند عطا شده است.
گفت : از بزرگی خدایی توست که بیماران را شفا می دهی؟!
فرمود: خدا اجازه ی شفا به من داده است.
گفت: تو مرده ها را زنده می کنی!
فرمود: به اجازه ی خدا زنده می کنم که مرا نیز، روزی او بمیراند.
گفت: تویی که روی آب راه می روی!؟
فرمود: از بزرگی خداست که آب را زیر پاهایم رام کرده است.
گفت: تو از زمین و آسمان برتری و تقسیم کننده روزی خلق می باشی.
فرمود: منزه است خداوند عظیم، بزرگی کلماتش به وزن عرشش، و همه چیز به خواست اوست.
ابلیس فریادی کشید و عقب عقب رفت.
منبع: یکصد موضوع ، پانصد داستان
پی نوشت:
به نظر من ابلیس می خواست در حضرت عیسی(ع) غرور ایجاد کنه ولی حضرت عیسی(ع) با جواب های روشن و زیبا
جلوی این کار ابلیس رو گرفت و این کار، کار آسونی نیست!!
عید سعید مبعث مبارکباد
محی الدین عربی می گوید :))پدرم یا عمویم_ نمی دانم کدامیک_ به من خبر داد صیادی را دیده که قمری وحشی ماده ای را شکار کرده بود. قمری نر چون دید که آن شکارچی، قمری ماده را سربریده است، گشتی بر آسمان زد، پرواز کرد و اوج گرفت. ما به او می نگریستیم تا جایی که از دیدگانه ما پنهان شد. پس دیدیم بالهایش را به یکدیگر گره زده و خود را در آن پنهان کرد و سرش را از آن بیرون آورد و همچون کینه توزان، در عشق عزیزش خود را به زمین کوبید و در دم جان داد.))
از کتاب:یکصد موضوع، پانصد داستان/ ج3
لیست کل یادداشت های این وبلاگ