درد و رنج به انسان تحمیل می شود ولی فلاکت او را بر می گزیند:
دوستی دارم به نام سندی مک گرگور.در ژانویه 1987 یک دیوانه ی مسلح وارد اتاق نشیمن خانه اش شد و سه دختر نوجوان او را به قتل رساند.این فاجعه،سندی را به جهنمی از خشم و درد روانه کرد.آنچه بر او می گذشت برای هیچ یک از ما حتی قابل تصور هم نبود.
با گذشت زمان به کمک دوستان، سندی به این نتیجه رسید که(بقیه در ادامه مطلب(پایین))
تنها شانس او برای بازگشت به زندگی عادی رها کردن خشم و به طریقی بخشیدن قاتل است.اکنون سندی زندگی خود را وقف کسانی کرده است که در پی آرامش ذهن و رسیدن به مرحله ی گذشت و بخشش اند.تجربه ی سندی بوضوح نشان می دهد که حتی در هولناکترین شرایط هم می توان،گذشت را جایگزین خشم و نفرت ساخت.سندی همچنین معتقد است که رهاسازی این خشم به خاطر منافع خودش و بقای خودش بوده است.
به اعتقاد من انسانها در مواجهه با تجربیات هولناک دو راه مختلف را انتخاب می کنند، دسته ی اول کسانی هستند که تا ابد در اسارت خشم و نفرت خویش محبوس می مانند و گروه دوم آنانی هستند که با گذشت و عفو به ژرفنایی مرموز و ناشناخته و به مرحله ای تازه از ترحم و شفقت می رسند.مسلما اتفاقاتی که زمینه ساز این تحول معنوی در انسان می گردد،وقایعی نیست که به اختیار خود برگزیده باشیم و به عبارت دیگر:" ما هرگز نمی خواهیم قدم در راهی بگذاریم که برای یک تحول معنوی، چاره ای جز قدم گذاشتن در آن نداریم." سکته قلبی،بیماری،تنهایی و افسردگی و... به هر حال همه ی ما سهمی داریم.پس از هر شکست و فقدان بزرگ در زندگی همیشه نوبت سوگ و ماتم است.اما در نهایت، مسئله این است که در کوران حادثه و تجربه، سخت تر شده ایم یا نرمتر؟
برای همه ی ما در مواجهه، با رویدادهایی که بسیار خفیف تر از مورد سندی است باز هم همان انتخاب مطرح است:" آیا می خواهیم که زندگیمان به مسیر سازندگی بازگردد یا نه؟"
لیست کل یادداشت های این وبلاگ