چهارشنبه 86 دی 12 , ساعت 12:0 صبح
روزی مردی نزد(( بیبهی شانا)) آمد و گفت: می خواهم از روی آن رود گذر کنم.
شانا نزدیک مرد آمد و نامی را بر کاغذی نوشت و آن را به پشت مرد چسباند و گفت: نگران نباش! ایمان تو کمکت می کند تا بر آب راه بروی، اما هر لحظه که ایمانت را از دست بدهی غرق خواهی شد.
مرد به شانا اعتماد کرد و پایش را بر روی آب گذاشت و به راحتی بر روی رود گام نهاد، مسافتی را که طی کرد هوس کرد که ببیند شانا بر کاغذی که بر پشت او چسبانده، چه نوشته،آن را برداشت و چنین خواند: ایزد راما(به معنای خدا)، به این مرد کمک کن از رود بگذرد.
مرد فکر کرد؛ همین! این ایزد راما اصلا کی هست؟
در همان لحظه که شک در ذهنش جای گرفت؛ در آب فرو رفت و غرق شد!
نوشته شده توسط فاطیما | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ