سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که عوض را باور کند ، در بخشش جوانمرد بود . [نهج البلاغه]
 
یکشنبه 86 تیر 10 , ساعت 1:50 عصر

 

دو برادر با هم در یک مزرعه ی خانوادگی کار می کردند. یکی از برادرها متأهل بود و خانواده ی بزرگی داشت و دیگری مجرد بود. آن دو در پایان هر روز ماحصل کار و زحمتشان را به طور مساوی بین هم تقسیم می کردند.

روزی برادر مجرد پیش خود اندیشید: " این منصفانه نیست که ما ماحصل کار و زحمت مان را به طور مساوی با هم تقسیم کنیم. من مجرد هستم و تنها و بالطبع نیازم هم خیلی کم است." به همین خاطر، او هر شب کیسه ای گندم از انبار خود برمی داشت، مزرعه ی مابین منزل خود و برادرش را پنهانی می پیمود و کیسه ی گندم را به انبارک برادرش حمل می کرد.

از طرف دیگر، برادر متأهل هم پیش خود اندیشید: " این منصفانه نیست که ما ماحصل کار و زحمت مان را به طور مساوی با هم تقسیم کنیم. از هرچه که بگذریم، من متأهل هستم و صاحب زن و بچه هایی که می توانند در سال های آتی زندگی به یاری ام بشتابند.برادرم تک و تنهاست و کسی را ندارد تا در آن سال ها یارو یاورش باشد." به همین خاطر، او نیز هرشب کیسه ای گندم از انبار کوچک خود برمی داشت، مزرعه ی مابین منزل خود و برادرش را پنهانی می پیمود و کیسه ی گندم را به انبارک برادرش حمل می کرد.

سال های متمادی هردو برادر گیج و مبهوت بودند، چون گندم انبارآن دو هرگز کم نمی شد. یک شب تاریک زمانی که هردو برادر پنهانی در حال حمل گندم به انبار برادر دیگر بودند، بناگاه به هم برخوردند. آن دو پس از یک مکث طولانی متوجه حادثه ای که در طی سالیان گذشته بوقوع می پیوست، شدند. دو برادر، سپس، کیسه های گندم را بر زمین نهادند و همدیگر را در آغوش کشیدند.

ازکتاب سوپ جوجه برای روح/ج1  



لیست کل یادداشت های این وبلاگ