اگر می دانستند تاکنون چند بار حرف های دیگران را بد فهمیده اند،
هیچ کس در جمع اینهمه پر حرفی نمی کرد.
یوهان ولفگانگ گوته
هنگامی که کسی فکر می کند، بسته به اینکه به چه اطلاعاتی می خواهد دست یابد، از بخش های مختلف مغز خود استفاده می کند.این روند را می توان با نگاه کردن به چشمان وی مشاهده نمود.
در افراد راست دست،چشم ها جهت یادآوری خاطرات تصویری،رو به بالا و به سمت چپ می روند.
در افراد چپ دست این موضوع برعکس است، یعنی چشم ها رو به بالا و سمت راست می روند.
اما هنگامی که یک انسان راست دست بخواهد تصویر یا واقعه ای را خلق کند(واقعه ای که اتفاق نیفتاده است)، چشمان وی رو به بالا و به سمت راست متوجه می شوند.
این موضوع در مورد یک انسان چپ دست برعکس است.
چرا خودتان این موضوع را امتحان نمی کنید؟ آیا به یاد می آورید که اولین اتومبیلی که داشتید چه رنگی بود؟اگر بخواهید به یاد بیاورید چنانچه راست دست باشید به احتمال قریب به یقین چشمان شما رو به بالا و به سمت چپ می روند.اگر چپ دست باشید چشمانتان رو به بالا و به سمت راست خواهند رفت.
وقتی یکی از مقامات دولتی آمریکا در مجلس شهادت می داد، هر زمان که می خواست اطلاعاتی را به یاد آورد چشمانش رو به بالا و به سمت چپ متوجه می شد_که به وضوح نشانه این بود که وی بر حقایقی تکیه می کند که به یاد می آورد و از خود داستان نمی سازد. اما زمانی که من به طور تصادفی عکس او را در مجله ی تایمز مشاهده کردم عقیده ام راجع به وی عوض شد زیرا او در این تصویر قلم را در دست چپ خود گرفته بود!
شما می توانید از این تکنیک در هر گفت و گویی برای تشخیص این که آیا طرف مقابلتان اطلاعات را به یاد می آورد یا اینکه آن ها را به دروغ از خود می سازد،استفاده نمایید. برای این منظور کافی است که به چشمان وی نگاه کنید تا بفهمید که آیا او واقعه ای را که اتفاق افتاده به خاطر می آورد یا اینکه داستانی را سر هم می کند که هیچگاه اتفاق نیفتاده است.
منبع کتاب: هوشیار باشید و فریب نخورید!/دکتر دیوید جی.لیبرمن
داستانی در مورد اولین دیدار «امت فاکس»، نویسنده و فیلسوف معاصر، از رستوران سلف سرویس؛ هنگامی که برای نخستین بار به آمریکا رفت.وی که تا آن زمان، هرگز به چنین رستورانی نرفته بود در گوشه ای به انتظار نشست.با این نیت که از او پذیرایی شود.اما هرچه لحظات بیشتری سپری می شد ناشکیبایی او از اینکه می دید پیشخدمتها کوچکترین توجهی به او ندارند،شدت گرفت.از همه بدتر اینکه مشاهده می کرد کسانی پس از او وارد شده بودند و در مقابل بشقاب های پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند.
وی با ناراحتی به مردی که بر سر میز مجاور نشسته بود،نزدیک شد و گفت:«من حدود بیست دقیقه است که در اینجا نشسته ام بدون آنکه کسی کوچکترین توجهی به من نشان دهد. حالا می بینم شما که پنج دقیقه پیش وارد شدید با بشقابی پر از غذا در مقابلتان اینجا نشسته اید!موضوع چیست؟مردم این کشور چگونه پذیرایی می شوند؟»مرد با تعجب گفت:« ولی اینجا سلف سرویس است.» سپس به قسمت انتهایی رستوران جایی که غذاها به مقدار فراوان چیده شده بود، اشاره کرد و ادامه داد:« به آنجا بروید، یک سینی بردارید و هر چه می خواهید، انتخاب کنید،پول آن را بپردازید،بعد اینجا بنشینید و آن را میل کنید!»
امت فاکس، که قدری احساس حماقت می کرد، دستورات مرد را پی گرفت.اما وقتی غذا را روی میز گذاشت ناگهان به ذهنش رسید که زندگی هم در حکم سلف سرویس است.همه نوع رخدادها،فرصت ها،موقعیتها،شادیها،سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد. در حالی که اغلب ما بی حرکت به صندلی خود چسبیده ایم و آن چنان محو این هستیم که دیگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتی شده ایم که چرا او سهم بیشتری دارد؟که هرگز به ذهنمان نمی رسد خیلی ساده از جای خود برخیزیم و ببینیم چه چیزهایی فراهم است،سپس آنچه می خواهیم،برگزینیم.
از کتاب: شما عظیم تر از آنی هستید که می اندیشید/مسعود لعلی
ازاو پرسیدم: چطور می توان بهتر زندگی کرد؟
جواب داد:گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر، با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو. ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز . شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن .
زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنی.
شوخ طبعی خیلی عالی است، اصلا چیزی نجات بخش است.
به محض آن که به ذهن خطور می کند،همه ی دشواری ها بی اهمیت می شوند،
همه ی آزردگی ها و دلخوری ها به سرعت می گذرند،
و روحی شاد جای خود را پیدا می کند.
مارک تواین
نویسنده ????- ????
لیست کل یادداشت های این وبلاگ