سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پنهان کننده دانش، به درستیِ دانشش بی اعتماد است . [امام علی علیه السلام]
 
چهارشنبه 87 مهر 24 , ساعت 5:52 عصر
{روابط خاک حاصلخیزی ست که تمامی
 پیشرفت ها و موفقیتهای زنـدگی از آنها
 می روید و رشد می کند.}


روزی پسر کوچولویی می خواست یک سنگ بزرگ را جابه جا کند؛ اما هرچه می کوشید حتّی نمی توانست کوچک ترین حرکتی هم به آن بدهد.
پدرش که از کنارش می گذشت، لحظه ای به تماشای تقلّای بی حاصل او ایستاد.سپس رو به او کرد و گفت:« ببین پسرم، از همه ی توان خود استفاده می کنی یا نه؟»
پسرک با اوقات تلخی گفت:« آره پدر، استفاده می کنم.»
پدر آرام و خونسر گفت:« نه، استفاده نمی کنی. تو هنوز از من نخواسته ای که کمکت کنم


از کتاب: جانب عشق عزیز است فرو مگذارش/مسعود لعلی

جمعه 87 مهر 19 , ساعت 6:32 عصر

شکیبایی خصوصیتی است که از دل سرچشمه می گیرد و با تمرین حساب شده و آگاهانه می شود آن را به میزان زیادی تقویت کرد و توسعه داد.

یکی از راه های موثری که من به عمیق تر کردن بردباری پیدا کردم، گذاشتن دوره ی تمرین واقعی است، یک دوره ی زمانی که در ذهنم برای تمرین هنر شکیبایی در نظر می گیرم.خود زندگی کلاس درس می شود، و شکیبایی برنامه ی درسی آن.

می توانید از پنج دقیقه شروع کنید و قابلیت خودتان را به مرور افزایش دهید. به خوتان بگویید:« بسیار خوب، در طول پنج دقیقه آینده، به خودم اجازه نخواهم داد از هیچ چیز عصبانی و ناراحت شوم.»

آنچه کشف می کنید، حقیقتا حیرت انگیز است.تصمیم شما در بردبار بودم مخصوصا آنکه بدانید برای مدت کوتاهی است  فوراً قابلیت شما را در بردباری افزایش می دهد  و تقویت می کند. شکیبایی از جمله خصوصیات ویژه ای است که خود سبب موفقیت خود می شود. وقتی مسافت کوتاهی را طی کنید و به نقطه ای برسید_پنج دقیقه بردباری موفقیت آمیز_ در خودتان این قابلیت را می بینید که حتی برای مدت زمان بیشتر بتوانید آدم صبوری باشید. در طول زمان، حتی ممکن است یک آدم صبور و بردبار بشوید.
                      
من چون صاحب بچه های کوچک هستم، امکانات زیادی برای تمرین بردباری در اختیار دارم. برای مثال، یک روز که سعی دارم چند تا تلفن مهم بزنم و هر دو دخترم مرا زیر رگبار سؤال گرفته اند به خودم می گویم، حالا وقت خوبی برای صبر کردن است. می خواهم تا نیم ساعت آینده تا جایی که ممکن است صبور و بردبار باشم( می بینید، من خیلی کار کرده ام، به نیم ساعت رسیده ام)! . از شوخی گذشته ، واقعا مؤثر است و در خانواده ما تأثیر داشته است.وقتی خونسردی ام را حفظ می کنم و به خودم اجازه نمی دهم که عصبانی و ناراحت شوم، می توانم آرام،اما محکم،رفتار بچه هایم را به سمتی بکشانم که به هنگام برآشفتگی و عصبانیت امکانش وجود ندارد و آنقدرها مؤثر نیست. عمل ساده ی جهت دادن فکرم به سمت شکیبایی، اجازه میدهد که در لحظه ی حاضر باقی بمانم و آن طور که در حالت خشم و عصبانیت پیش می آید به این فکر نکنم که تا به حال چندین بار اینطور شده است و احساس نکنم که قربانی شده ام. مهم تر اینکه احساس شکیبایی من اغلب مسری است. به بچه ها سرایت می کند و بعد خودشان، به این  نتیجه می رسند که ناراحت کردن پدر تفریحی ندارد.
                         
صبوری به من اجازه می دهد وسعت نظر و روشن بینی ام را حفظ کنم. حتی در میانه ی یک موقعیت دشوار ، می توانم به خاطر بیاورم که چه چیزی در مقابلم قرار گرفته است_ مبارزه ی موجود _ مسأله ی مرگ و زندگی نیست، بــلکه مانع کوچکی است که باید به سادگی با آن کنار آمد. بدون بردباری، همین سناریو می تواند به وضع اضطراری فوق العاده ای که داد زدن، خشم، احساسات جریحه دار شده و فشار خون بالا آن را تکمیل می کند تبدیل شود که واقعا ارزشش را ندارد. اگر لازم است با بچه ها، رئیستان، یک آدم بدقلق یا موقعیت نا مناسب کنار بیایید، در صورتی که نمی خواهید " از کاه کوه بسازید" تقویت و توسعه سطح بردباری می تواند شروع خوبی باشد.

از کتاب: زندگی یک فوریت نیست/ریچارد کارلسون

 

<استفاده از مطالب این وبلاگ بدون ذکر منبع مجاز نمی باشد>


چهارشنبه 87 مهر 17 , ساعت 7:3 عصر

جینی دختر کوچولوی زیبا و باهوش پنج ساله ای بود که یک روز که همراه مادرش برای خرید به مغازه رفته بود، چشمش به یک گردن بند مروارید بدلی افتاد که قیمتش 5/2 دلار بود،چقدر دلش اون گردنبند رو می خواست.پس پیش مادرش رفت و از مادرش خواهش کرد که اون گردن بند رو براش بخره.

مادرش گفت : خب! این گردنبند قشنگیه، اما قیمتش زیاده،اما بهت میگم که چکار می شه کرد! من این گردنبند رو برات می خرم اما شرط داره : " وقتی رسیدیم خونه، لیست یک سری از کارها که می تونی انجامشون بدی رو بهت می دم و با انجام اون کارها می تونی پول گردن بندت رو  بپردازی و البته مادر بزرگت هم برای تولدت بهت چند دلار هدیه می ده و این می تونه کمکت کنه."

جنی قبول کرد. او هر روز با جدیت کارهایی که بهش محول شده بود رو انجام می داد و مطمئن بود که مادربزرگش هم برای تولدش بهش پول هدیه می ده.بزودی جینی همه کارها رو انجام داد و تونست بهای گردن بندش رو بپردازه.

وای که چقدر اون گردن بند رو دوست داشت.همه جا اونو به گردنش می انداخت ؛ کودکستان، رختخواب، وقتی با مادرش برای کاری بیرون می رفت، تنها جایی که اون رو از گردنش باز می‌کرد تو حمام بود، چون مادرش گفته بود ممکنه رنگش خراب بشه!

جینی پدر خیلی دوست داشتنی داشت. هر شب که جینی به رختخواب می رفت، پدرش کنار تختش روی صندلی مخصوصش می نشست و داستان دلخواه جینی رو براش می خوند. یک شب بعد از اینکه داستان تموم شد، پدرجینی گفت :

- جینی ! تو منو دوست داری؟

- اوه، البته پدر! تو می دونی که عاشقتم.

- پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده!
- نه پدر، اون رو نه! اما می تونم رزی عروسک مورد علاقمو که سال پیش برای تولدم بهم هدیه دادی بهت بدم، اون عروسک قشنگیه ، می تونی تو مهمونی های چای دعوتش کنی، قبوله؟

- نه عزیزم، اشکالی نداره.

پدر گونه هاش رو بوسید و نوازش کرد و گفت : "شب بخیر کوچولوی من."

هفته بعد پدرش مجددا ً بعد از خوندن داستان ،از جینی پرسید:

- جینی! تو منو دوست داری؟
اوه، البته پدر! تو می دونی که عاشقتم.

- پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده!

- نه پدر، گردن بندم رو نه، اما  می تونم اسب کوچولو و صورتیم رو بهت بدم، اون موهاش خیلی نرمه و می تونی تو باغ باهاش گردش کنی، قبوله؟

- نه عزیزم، باشه ، اشکالی نداره!

و دوباره گونه هاش رو بوسید و گفت : "خدا حفظت کنه دختر کوچولوی من، خوابهای خوب ببینی."

چند روز بعد ، وقتی پدر جینی اومد تا براش داستان بخونه، دید که جینی روی تخت نشسته و لباش داره می لرزه.

جینی گفت : " پدر ، بیا اینجا." ، دستش رو به سمت پدرش برد، وقتی مشتش رو باز کرد گردن بندش اونجا بود و اون رو تو دست پدرش قل داد.

پدر با یک دستش اون گردن بند بدلی رو گرفته بود و با دست دیگه اش، از جیبش یه جعبه ی مخمل آبی بسیار زیبا رو درآورد. داخل جعبه، یک گردن بند زیبا و اصل مروارید بود. پدرش در تمام این مدت اونو نگه داشته بود.

او منتظر بود تا هر وقت جینی از اون گردن بند بدلی صرف نظر کرد ، اونوقت این گردن بند اصل و زیبا رو بهش هدیه بده!

خب! این مسأله  دقیقا ً همون کاریه که خدا در مورد ما انجام می ده. او  منتظر می مونه تا ما از چیزهای بی ارزش که تو زندگی بهشون چسبیدیم دست برداریم، تا اونوقت گنج واقعی اش  رو به ما هدیه بده.

از وبلاگ:زندگی بهتر


دوشنبه 87 مهر 15 , ساعت 7:45 عصر

راهیان موفقیت ؛سلام

یکی از اشکالات یا به عبارتی انحرافاتی که مشتاقان موفقیت پس از مطالعه کتب یا شرکت در سمینار های موفقیت به آن دچار می شوند‏ًٌُ‏‎ْ فراموش کردن نقش اساسی« اراده خداوند» در رسیدن به اهداف است.

روزی فردی به من گفت که مدتی است احساس می کند اعتماد به نفس بالایی پیدا کرده و با استفاده از قدرت جسمی و ذهنی خود می تواند به اهدافش برسد و زیاد به انجام فرایض دینی و ارتباط با خدا و دعا کردن نیازی ندارد.

به او گفتم‎ْ مورچه ای را در اتاقی بزرگ تصور کن. آیا به راحتی و با اراده خود می تواند به هرجایی برود؟ گفت: بله’ گفتم درست است که مورچه مختار است اما فقط در فضای اتاق اختیار دارد و مجبور است به بیرون نرفتن از این فضا.

انسان نیز همین گونه است. گرچه فضای ذهنی و اهداف خود را بزرگ می داند و در حیطه هایی مختار است اما در حیطه های بزرگتر محدود و مجبور است.گفت: حیطه های بزرگتر یعنی چه؟!

گفتم” اراده خداوند” .آیا آیات 22 و 23 سوره کهف را می دانی؟!.گفت:نه.گفتم: خداوند می فرماید:« هرگز مگو فردا این کار را خواهم کرد‚مگر اینکه بگویی: اگر خدا بخواهد.»

در عین حال لازم است بدانی که اراده خداوند در جهت خیر و صلاح ماست‚ چراکه در آیه ی 216 سوره ی بقره می فرماید:« چه بسیار چیزهایی که از آن بیزارید‚ اما به نفع شماست و چه بسیار چیزهایی که دوستشان دارید‚ اما به ضرر شماست.»

مانند پدری که اجازه می دهد به فرزندش آمپول یا سرم بزنند{ علیرغم میل کودکش} حتی اگر فرزندش با پدر بداخلاقی کند‚ پدر به دلیل محبت زیادش نسبت به فرزند خود‚ بداخلاقی او را به جان می خرد و از قدرت خود برای چیزی که به نفع فرزندش است بهره می گیرد.

آری عزیزان! یادمان باشد که باید برای رسیدن به آرزو ها باید افکار؛ گفتار و کردارمان را مثبت کنیم و تمام تلاشمان را برای رسیدن به ” موفقیت ” مصروف داریم. اما اگر علیرغم انجام موارد فوق و حتی پس از بازنگری در آن ها و انجام اصلاحات لازم باز هم به نتیجه نرسیدیم؛ آیه 216 سوره ی بقره را به خاطر بیاوریم. تذکر مهم اینکه زمانی بگوییم ” خدا نخواست” که تمام تلاش جسمی و ذهنی خود را انجام داده باشیم و کار تمام شده باشد و دیگر کاری از دست ما برنیاید.

بارالها! شجاعتی عطا فرما که تغییر دهیم؛ آنچه را که تغییر پذیر است. آرامشی عطا فرما که بپذیریم آنچه را که تغییر ناپذیر است و فهم و دانشی که بین این دو فرق گذاریم.

التماس دعا

دکتر مرتضی احمدی منش
صاحب امتیاز و مدیر مسئول مجله راه موفقیت
عضو تعونی مطبوعات کشور
عضو انجمن مدیران مطبوعات کشور
بنیانگذار و رئیس  انجمن ایرانیان موفق
موسس و رئیس هیئت مدیره موسسه خیّرین کارآفرین


جمعه 87 مهر 12 , ساعت 2:48 عصر

به عقب برگردید: یکی از شادی های فراموش شده ی دوران کودکی خود را دوباره زنده کنید و تمام روز آن حس را با خود داشته باشید.

هرگز مانع خیالبافی های خود نشوید: خیالبافی درباره ی وضعیت های لذت بخش‏ بهتر از حضور در آن صحنه ی لذت بخش است.

به گرما توجه کنید: در یک روز زمستانی سرد زمانی که خورشید ظهر گونه های برهنه ی شما را گرم و لذت های ساده ی زندگی را به شما یادآوری می کند گرمای خورشید را احساس کنید.

ادامه دارد...


<      1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ