سلام دوستان.رخت خواب بخش مهمی از زندگی یک انسانه که می تونه تاثیر زیادی هم روی خوابش داشته باشه.اگر رخت خواب خودتونو خیلی دوست دارین یا اینکه دوست ندارین....پیشنهاد می کنم این رخت خواب ها رو ببینین تا ببینید رخت خواب به چی می گن!!!(منبع این عکسها این وبلاگ هست:http://www.mahmood578.tk/)
ادامه مطلب رو حتما ببینید:::
بزرگی پسرش را فرستاد تا راز خوشبختی را ازفرزانه ترین انسان جهان بیاموزد .
پسرک چهل شبانه روز در بیابان راه رفت ،تا سرانجام به قلعه زیبایی بر فراز کوهی رسید.
مرد فرزانه که پسرک می جست ، آن جا می زیست .
اما قهرمان ما به جای ملاقات با مردی مقدس ، وارد تالاری شد وجنب و جوش عظیمی را دید ؛ تاجران می آمدند و می رفتند ، مردم در گوشه وکنار صحبت می کردند ، گروه موسیقی کوچکی نغمه های شیرین می نواخت ، و میزی مملو از غذاهای لذیذ بومی آن جا بود.
مرد فرزانه با همه صحبت می کرد ، و پسرک مجبور شد دو ساعت منتظر بماند تا مرد فرزانه به او توجه کند . مرد فرزانه با دقت به دلیل ملاقات پسرک گوش داد ، اما به او گفت در آن لحظه فرصت ندارد تا راز خوشبختی را برایش توضیح دهد.به او پیشنهاد کرد نگاهی به گوشه و کنار قصر بیاندازد و دو ساعت بعد برگردد. بعد یک قاشق چایخوری به پسرک داد و دو قطره روغن در آن ریخت وگفت: " علاوه بر آن می خواهم از تو خواهشی بکنم ، همچنان که می گردی این قاشق را هم در دست بگیر و نگذار روغن درون آن بریزد".
پسرک شروع کرد به پایین وبالا رفتن از پله های قصر ، و در تمام آن مدت چشمش را به آن قاشق دوخته بود .پس از دو ساعت به حضور مرد فرزانه بازگشت .
مرد فرزانه پرسید :فرشهای ایرانی تالار غذا خوریم را دیدی ؟ باغی را دیدی که ایجادش ، ده سال وقت استادان باغبانی را گرفت ؟متوجه پوست نوشته های زیبای کتابخانه ام شدی ؟
پسرک شرمزده اعتراف کردکه هیچ ندیده است . تنها دغدغه او این بود که روغنی را که مرد فرزانه به او سپرده بود ، نریزد
مرد فرزانه گفت : " پس برگرد و با شگفتی های دنیای من آشنا شو . اگر خانه کسی را نبینی ،نمی توانی به او اعتماد کنی".
پسرک قوت قلب گرفت، قاشق را برداشت و بار دیگر به اکتشاف قصر پرداخت. ابن بار تمام آثار هنری روی دیوارها و آویخته به سقف را تماشا کرد.
باغها را دید و کوههای گرداگردش را، و لطافت گلها را ، و نیز سلیقه ای را که در نهادن هر اثر هنری در جای خود بکار رفته بود . هنگامیکه نزد مرد فرزانه بازگشت ، هر چه را که که دیده بود ،با تمام جزییات تعریف کرد.
مرد فرزانه پرسید: اما آن دو قطره روغن که به تو سپرده بودم کجاست ؟"
پسرک به قاشق داخل دستش نگریست و دریافت که روغن ریخته است.
فرزانه ترین فرزانگان گفت :"پس این است یگانه پندی که می توانم به تو بدهم :
منبع:راز موفقیت
گرما طاقتفرساست. چندین روز است که در سفر هستید. خستهاید و آب، کم دارید و بههمراه خود 5حیوان دارید:
یک گاو، یک میمون، یک گوسفند، یک اسب و یک شیر.
1) مقدار محدودی آب، برای شما باقی مانده که برای سیراب کردن شما و همهی حیوانهای همراهتان کافی نیست. اگر آب تمام شود، همگی در بیابان خواهید مرد، ولی اگر بخواهید جان سالم بهدر ببرید، باید یکی از حیوانها را رهاکنید و بههمراه چهار حیوان باقیمانده، به راهتان ادامه دهید. چه حیوانی را انتخاب میکنید؟
2) چهار حیوان، برای شما باقی مانده، اما انگار از بیابان آتش میبارد. ذخیرهی آبتان باز هم کمتر شده و باید یک حیوان دیگر را هم رها کنید. اینبار کدام حیوان را برای رهاکردن، انتخاب میکنید؟
3) سهتا حیوان باقی مانده. گرما همچنان طاقتفرساست و هنوز به واحهای نرسیدهاید. مجبورید یک حیوان دیگر را رهاکنید. کدام یکی را انتخاب میکنید؟
4) فقط 2حیوان مانده. میتوانید حاشیهی صحرا را ببینید، اما متأسفانه آب برای شما باقی نمانده و تنها میتوانید یک حیوان را با خود ببرید. اینبار کدام یکی را انتخاب میکنید؟
تبریک! سرانجام شما و حیوان باقیمانده، به سلامت از بیابان بلا بیرون آمدید.
بنابر یک باور ژاپنی، «بیابان» نماد سختیهاست و هرکدام از حیوانها هم یکی از جنبههای زندگی شما هستند:
«شیر» نماد غرور
«میمون» نماد محبت
«گوسفند» نماد رفاقت
«اسب» نماد احساسها
«گاو» نماد احتیاجهای اصلی
اهمیت هریک از جنبههای زندگی شما بهترتیبی که هر حیوان را رها میکنید، آشکار میگردد.
حیوانی که در ابتدا رها کردهاید، کماهمیتترین جنبه نسبت به سایر جنبهها در زندگی شماست و حیوانیکه با خود به مقصد رساندهاید، پراهمیتترین خصوصیت شما را نشان میدهد.
منبع:مجله شادکامی
پ.ن: من اسب برام موند شما چی؟
وقتی ونیس لمباردی سرپرستی تیم گرین بی پکرز را بر عهده گرفت، بازیکنان تیم عادت کرده بودند در آخرین لحظه برای سوار شدن در اتوبوس و یا آغاز بازس ظاهر شوند.اغلب تاخیر داشتند و همه باید انتظارشان را می کشیدند. پس لمباردی « وقت لمباردی» را معرفی کرد، که به مفهوم حضور بازیکنان پانزده دقیقه قبل از برنامه ی تعیین شده بود.
سرانجام همه یاد گرفتند که زودتر وارد شوند و مسئله شان حل شد.
شما هم باید از وقت لمباردی تبعیت کنید. یاد بگیرید که وقت شناس باشید، و آنقدر آن را تمرین کنید که برایتان عادتی راحت و ساده شود.
کمتر از دو درصد افراد وقت شناس اند. یاد بگیرید وقت شناس باشید_ و یا حتی بهتر از آن، برای هر وعده ولاقاتی زودتر حاضر شوید.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ