وبلاگ :
چند كيلو اميدواري
يادداشت :
گمشده
نظرات :
1
خصوصي ،
6
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
آوين
لبخندي پر از سپاس
يكي از روزهاي سال اول دبيرستان بود. من از مدرسه به خانه بر مي گشتم كه يكي از بچه هاي كلاس را ديدم. اسم اش «كايل» بود و انگار همه ي كتابهاي اش را با خود به خانه مي برد.
با خودم گفتم: "كي اين همه كتاب رو آخر هفته به خانه مي بره؟ حتما اين پسره، خيلي پرت است!"....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ادامه داستان در وبلاگ "هميشه در اوج"